ماجرای ازدواج مرد لرستانی با زنی که یک متر از خودش بلندتر است ، روزی 100 بار بهش می گویم دوستت دارم ، زنم گفت: چیزی که برایم مهم است خود تو هستی!
به گزارش مجله فازنما، یک مرد کوتاه قد عروسی پروپیمانی برای خودش گرفت؛ او با یک زن 180سانتی متری ازدواج کرد
به گزارش خبرنگاران، وقتی از هیجان انگیزترین اتفاق زندگی اش حرف می زند صورت سیاه سوخته اش از خجالت به سرخی می زند. 10 روز از مرنام عروسی اش می گذرد اما هنوز لباس های عروسی اش را می پوشد و ادکلن می زند و بعد می رود مغازه . خوش برخوردتر از قبل شده و دوستانش به چشم یک مرد به او نگاه می نمایند. از نظر آنها مهران دیگر مرد کوچکی نیست؛ او الان زن دارد و دوست دارد که 5-6 تا بچه هم داشته باشد. او حتی تصمیم گرفته نام پسر اولش را علی و نام دخترش را زینب بگذارد.
مهران از هر چیزی که مربوط به روز عروسی و این چیزها باشد سریع می گذرد؛ نه اینکه این مسائل را جزو زندگی شخصی اش نداند؛ او از اینکه بگوید چگونه عاشق همسرش شده خجالت می کشد. برای همین وقتی می گویی چقدر همسرت را دوست داری؟ اول نیشش تا بناگوش باز می گردد بعد پلک هایش را روی هم فشار می دهد، خجالت می کشد و آخر سر با لحنی عاشقانه می گوید: روزی 100 بار بهش می گویم دوستت دارم. باید باشی و ببینی که چطور این مرد، واژه های عاشقی اش را کنار هم می چیند تا با کمترین جمله ها حرف دلش را بزند. مهران این روزها خوشبخت ترین مرد روی زمین است چون توانسته جواب خیلی ها که تا امروز سر کارش می گذاشتند را با ازدواج با یک زن 180سانتی متری بدهد.
5 سال عاشقی!
مهران 5سال پیش قبل از اینکه کسی باخبر گردد دل دخترعموی بابایش را به دست آورد و همه قرارومدارها را با او گذاشت. خودش می گوید اگر بابایش خبردار می شد پوستش را می نماید. اما هر چه بوده به خیر گذشته و الان مهران با دخترعموی پدرش وصلت نموده است؛ چندسالی با هم حرف زدیم. بعد که دیدم همه چیز قطعی شد به خواهرم گفتم تا با شوهرش بروند و با او حرف بزنند. به خواهرم تاکید کردم کسی چیزی نفهمد چون نمی خواستم کسی خبردار گردد. می دانستم که او تصمیمش را گرفته از آنهایی نبود که طاقچه بالا بگذارد. پدرش مدتی مخالفت کرد ولی خواهرم آن قدر اصرار کرد تا بالاخره پدرش راضی شد.
مثل مرد حرف زدم
مهران با قد و بالای کوتاهی که دارد جلوی در مغازه فرش فروشی ای که با برادرانش در آن شریک است ایستاده و نگاه های عابران را دنبال خودش می کشد؛ عین خیالش هم نیست؛ یک دست اش را داخل جیب شلوارش گذاشته و دیگری را به لولای در تکیه داده و با قدوبالای هیجان انگیزش دارد شرح می دهد که چطور چند روز قبل از عروسی با همسرش حرف زده تا واقعیت ها را برایش بگوید؛ چند روز قبل از عروسی با هم حرف زدیم. گفتم من این هستم؛ با همین قد و هیکل. گفتم بعدا زمان پشیمانی نیست؛ من الان شغل ثابتی ندارم، توی شهر هم زندگی می کنم؛ اگر می خواهی پشیمان بشوی همین الان خوب است چون بعد سخت می گردد که از هم جدا شویم. چهره مهران بعد از این حرف ها و وقتی می خواهد جواب همسرش را بگوید دیدنی است. حس مردانه ای گرفته و از حرف های همسرش که گفته تا زنده است به پای مهران می ماند می گوید؛ خانم ام گفت هیچ کس به من اجبار ننموده که با تو ازدواج کنم؛ خودم می خواهم. وقتی رفتیم زیر یک سقف حتی جانم را برایت می دهم. برای من پول و این چیزها مهم نیست؛ چیزی که برایم مهم است خود تو هستی؛ مهران!.
خواستگارهای قبلی رد شدند
به قد و هیکل مهران نگاه نکنید؛ او قبل از اینکه به خواستگاری خانم اش برود خودش چند تا خواستگار پروپاقرص داشته. باور نمی کنید؟ دو تا خانم هم قد خودم قبل از اینکه ازدواج کنم به من پیشنهاد ازدواج دادند. خانم های خوبی بودند. من هم رفتم با پزشک مشورت کردم اما پزشک گفت این کار را نکنم چون ممکن است به لحاظ ژنتیکی بچه هایمان هم مثل خودمان کوتاه قد شوند. من هم حرف دکتر را قبول کردم چون نمی خواستم بچه هایم آسیب ببینند. اما مهران الان که مطمئن شده بچه هایش آسیب نمی بینند دلش هوای بچه نموده و می خواهد هرچه زودتر اولین بچه اش به جهان بیایدبچه خیلی دوست دارم؛ برایم فرقی نمی نماید دختر باشد یا پسر، مهم این است که سالم باشد. ولی بچه باید زیاد باشد؛ مثلا 6-5 تا خوب است. نام پسر اولم را علی و دخترم را زینب می گذارم. مهران البته در خصوص تعداد بچه ها هنوز با همسرش حرف نزده اما خودش می گوید: اولش یک کم ناز می نماید اما راضی می گردد.
او مرا با این شرایط انتخاب نموده است
به اش نمی آید اهل زدن حرف های عاشقانه باشد. اما او در این باره می گوید: به هرحال اگر کسی را دوست داری باید بهش بگویی؛ من هم روزی صد بار می گویم دوستش دارم. او هم به من می گوید. مهران از اینکه این حرف ها را می زند خجالت می کشد اما خب او هم برای کارش علت دارد؛ زنم من را با این شرایط انتخاب کرد. شاید کمتر دختری توی این دوره و زمانه حاضر می شد با من ازدواج کند؛ برای همین حقش است که بگویم دوستش دارم. من هم بهش می گویم (می خندد).
لازم به ذکر است این گزارش مجذوب کننده سال 87 در هفته نامه خبرنگاران سرنخ منتشر شده است.
منبع: همشهری آنلاین