عکس ، 12 سال زندگی با گرگ ها؛ مردی که از نجات پیدا کردن پشیمان شد!

به گزارش مجله فازنما، داستان ها و بعلاوه افسانه های زیادی در طول تاریخ در خصوص نوزادان یا بچه هایی که به وسیله گرگ ها یا گونه های دیگر سگ سانان بزرگ شده اند وجود داشته است. با این حال، در اینجا ما یک داستان واقعی داریم که به وسیله پسر واقعی (اکنون یک پیرمرد) روایت شده است که از سن هفت سالگی به وسیله گرگ ها بزرگ شده است، زمانی که به طور کامل به وسیله مراقبانش رها شده بود. این داستان واقعاً نشان می دهد که انسان ها در بعضی موارد می توانند خونسردتر از حیوانات درنده باشند.

عکس ، 12 سال زندگی با گرگ ها؛ مردی که از نجات پیدا کردن پشیمان شد!

به گزارش خبرگزاری خبرنگاران، مارکوس رودریگز پانتوجا در سال 1946 در جنوب اسپانیا در شهری به نام کوردوبا به جهان آمد. مادرش متأسفانه هنگامی که او تنها سه سال داشت درگذشت. این باعث شد که او به وسیله یک پدر الکلی و بدرفتار بزرگ گردد که هر بار که گریه می کرد او را کتک می زد. دو سال پس از مرگ مادرش، پدرش دوباره ازدواج کرد، اما نامادری هرگز او را دوست نداشت، حتی پدرش را مجبور کرد که رودریگز را بفروشد.

زمانی که رودریگز چهار ساله بود، او را به یک چوپان در کوه های سیرا مورنا فروختند. از خاطرات ضعیف رودریگز، او می گوید که چوپان به خوبی از او مراقبت کرد، تا یک روز که دیگر برنگشت و باعث شد رودریگز فکر کند که ممکن است بمیرد، این اتفاق زمانی افتاد که او هفت ساله بود.

چندی قبل از آن، کلبه چوپان مورد هجوم دسته ای از گرگ ها نهاده شد که همه بره ها را سلاخی کردند، اما نه رودریگز، زیرا آنها او را با بردن او از کلبه کوچک به بیابان پذیرفتند. او مادر گرگ را توصیف می نماید که از او مراقبت نموده است، انگار توله خودش است و نه یک پسر انسان.

از آن موقع، او به سبک زندگی وحشی عادت کرد و حتی رژیم غذایی مشابه خانواده گرگ خود را در پیش گرفت. همانطور که او بزرگتر شد، رژیم غذایی خود را به انواع توت ها و قارچ های وحشی تبدیل کرد. به عنوان یک کودک کوچک، گرگ ها حتی به او نشان دادند که چگونه در زمستان خود را در فضای توخالی یک درخت کهنسال پناه دهد.

با توجه به منطقه کوهستانی، آنها در کودکی محدود بودند، او در نهایت شب های زیادی را در غارهای مختلف با خانواده گرگ خود می خوابید. غارها پر از خفاش ها، مارها و دیگر حیوانات کوچک خطرناک بود، اما او همواره از این خطرات در امان بود. او در کودکی به یاد می آورد که در غیاب بچه های دیگر چگونه با دویدن در جنگل یا فقط غلت زدن در خاک با توله ها بازی می کرد.

رودریگز برترین لحظات زندگی خود را اینگونه توصیف می نماید و اینکه از نجات یافتن از بیابان به نوعی ناراحت بود. ممکن است این آزاری باشد که او از کودکی دیده بود یا ناامنی ناشی از رها شدن مراقبانش، اما شما هرگز نمی توانید با شادی یک فرد بحث کنید، مهم نیست به چه شکلی باشد.

در سن نوزده سالگی پلیسی که در حال جستجوی یک جنایتکار در حال فرار در جنگل بودند، او را از بیابان نجات داد. رودریگز برای مدت طولانی با کسی ارتباط برقرار ننموده بود یا با او صحبت ننموده بود که حتی فراموش نموده بود چگونه به درستی صحبت کند. او شرح می دهد که پلیس او را مجبور کرد به جامعه مدنی که فراموش نموده بود و به سختی به یاد می آورد بازگردد. او هرگز علاقه ای به بازگشت به جهانی دیوانه همانطور که او آن را توصیف کرد، نداشت.

خدمات اجتماعی اسپانیا به او یاری کرد تا دوباره روی پای خود بایستد، زیرا او به معنای واقعی کلمه چیزی به نام خود نداشت، حتی ایده ای هم نداشت. او در حالی که در کار ساخت و ساز برای خود پول درآورده بود، مسکن دریافت کرد. رودریگز تجربه اش از کار با مردم را تجربه ای وحشتناک توصیف می نماید، زیرا دائماً احساس می کرد که همه، به ویژه روسایش می خواهند از او سوء استفاده نمایند. او هرگز نتوانست به کسی اعتماد کند، که ممکن است موضوعی باشد که به ناامنی او در کودکی مربوط می گردد.

درست است که حیوانات به ویژه گرگ ها به یکدیگر بسیار وفادار هستند و هر لحظه از خانواده خود با جان خود محافظت می نمایند.

پس از سی سال کوشش برای عادت کردن به زندگی شهری، رودریگز بیش از حد احساس افسردگی کرد زیرا قادر به انطباق با سبک زندگی عادی انسانی نبود. بنابراین، او کار خود را رها کرد و سعی کرد به جنگلی که گرگ ها او را در آن بزرگ نموده بودند برگردد. چیزی که در نهایت دید نه تنها او را شگفت زده کرد، بلکه او را بیشتر ترساند. مکانی که او بیشتر دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن گذراند اکنون به وسیله انسان ها شهری شده بود، با خانه های چوبی و نرده های برقی در اطراف جنگل.

او حتی سعی کرد خود را با دسته های مختلف گرگ ادغام کند، اما هیچ یک از گله ها از او به عنوان عضوی از خانواده استقبال نکردند، زیرا رودریگز برای آنها فقط یک انسان بود، یعنی یک دشمن بالقوه. زندگی رودریگز موضوع بسیاری از مطالعات انسان شناسی بود و بعلاوه کتاب های زیادی درباره زندگی او نوشته شده است که بعضی تصمیمات او را قضاوت می نمایند، در حالی که بعضی دیگر سبک زندگی وحشی او را اجرا می نمایند.

رودریگز اکنون سعی می نماید خود را با سبک زندگی عادی وفق دهد. او در سال 2010 خشنود شد زیرا توانست با بسیاری از سازمان های حمایت از حیوانات همکاری کند که به او اجازه می داد در مدارس سر بزند تا داستان زندگی اش و اهمیت مراقبت از حیوانات و نه سوء استفاده از آنها را برای بچه ها تعریف کند. حتی تا به امروز، رودریگز از روزی که به وسیله مقامات محلی نجات یافت پشیمان است زیرا ترجیح می داد در کنار خانواده گرگ خود بمیرد.

منبع: هیستوری آف یستردی

227227

منبع: خبرآنلاین
انتشار: 26 بهمن 1401 بروزرسانی: 26 بهمن 1401 گردآورنده: fazenama.ir شناسه مطلب: 1613

به "عکس ، 12 سال زندگی با گرگ ها؛ مردی که از نجات پیدا کردن پشیمان شد!" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "عکس ، 12 سال زندگی با گرگ ها؛ مردی که از نجات پیدا کردن پشیمان شد!"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید