ویلودین نگهبان زمین
به گزارش مجله فازنما، به گزارش خبرنگار خبرنگاران (ایبنا)؛ کتاب ویلودین داستانی فانتزی درباره از دست دادن و مرگ، احساس تنهایی، امید و عشق به طبیعت و انسان هاست.
ویلودین داستانی شیرین و عبرت آموز را روایت می نماید که شخصیت اصلی آن دختری به نام ویلودین است که علاقه زیادی به جانوران عجیب و غریب دارد. همان موجوداتی که هیچ کس دوست شان ندارد؛ موجوداتی که خیلی تو دل برو نیستند؛ اما او آنها را دوست دارد: مانند آفت ها، جیغ زن ها، هیولاها و... . او عاشق برخی چیزهایی می گردد که برای دیگران نخواستنی هستند. برای همین همواره کنار حیاط و کلبه شان موجودات جورواجور و بوگندو وجود دارند. ویلودین در پی جادوهای خوب و زیادی است که در زندگی و طبیعت وجود دارد.
ویلودین در کنار پدر، مادر و برادر کوچکترش در دهکده پرشانس روزگار خوشی داشت؛ تا اینکه در یکی از روزهای ماه سپتامبر آتش سوزی بزرگی رخ داد. در آن روز، خانواده ویلودین و تعداد زیادی از مردم دهکده از بین رفتند. ویلودین نیز در آتش سوزی صدمه دید؛ اما با مراقبت دو تن از خانم های همسایه که سرپرستی اش را بر عهده گرفته بودند، بهبود پیدا کرد. در آن روزهای سخت، یک خرس مگس خوار همدم روز و شب دخترک بود. شاید بپرسید خرس مگس خوار دیگر چیست! این خرس های کوچک با بال های ظریف شان روی شاخه های بیدهای مجنون آبی زندگی می کردند و آوازی دلنشین داشتند. آنها مهم ترین جاذبه گردشگری دهکده بودند؛ اما در مقابل آنها، جیغ زن ها قرار می گرفتند؛ موجوداتی که در ظاهر هیچ ویژگی خوب و به دردبخوری نداشتند و هروقت هم که از چیزی می ترسیدند بلافاصله بوی وحشتناکی از خودشان ساطع می کردند! ویلودین اما آنها را هم دوست داشت. برای همین وقتی تعداد جیغ زن ها و خرس های مگس خوار در دهکده کاهش یافت، به یک میزان ناراحت شد؛ اما واقعاً چه اتفاقی در حال رخ دادن بود؟ انگار طبیعت می خواست چیزی به اهالی دهکده بگوید. آیا ویلودین می توانست این صدا را به گوش مردم برساند؟
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
البته به محض اینکه آن درِ بزرگ و سنگین را پشت سرم بستم، اشک های خائن به سراغم آمدند.
راه افتادم سمت میدان روستا. قبل از آن جایی پُر رفت وآمد و محل تجمع اهالی بود، اما بعد از آتش سوزی بزرگ سپتامبر کاملا تغییر نموده بود. فواره سنگی ای که آب چشمه مجاور به آن می ریخت، از آتش جان سالم به در برده بود. پایه مجسمه بادخورک خرسی ای که از دهانش آب بیرون می ریخت، از آن آتش جهنمی سیاه شده بود. هرازگاهی کبوترهای سبز و سنجاقک ها پای فواره آب می خوردند. چرخ وفلک قدیمی آن نزدیکی ها بی حرکت ایستاده بود. بیشترش از شعله های سوزان آتش جان سالم به در برده بود. نشستم کنار تنها درخت بید آبی میدان که از آتش آسیبی ندیده بود. به تنه صافش تکیه دادم و هردمبیلِ کانر را از جیبم بیرون کشیدم.
آن عاج های پیچ خورده اش. دم عجیب وغریبش. پوزه بدقواره اش. زدم زیر گریه. برای مامان و بابا و داداش کوچکم گریه کردم، برای سِر زورت، برای دوزو و آن بال های نیم سوخته اش. برای همه چیز و همه کس. به حال خودم گریه کردم، چون روز تولدم تنها و بی کس بودم و برای اینکه عجیب وغریب و دوست نداشتنی بودم..
انتشارات پرتقال کتاب ویلودین نوشته کاترین اَپلگِیت با ترجمه آناهیتا حضرتی را در 168 صفحه، با شمارگان هزار نسخه و به بهای 58 هزار تومان منتشر نموده است.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران